۱۳۹۴ تیر ۱۸, پنجشنبه

نمنوونم

ديروز صبح ، تو بغلم نشسته بود منم داشتم گوشيمو اسكرول ميكردم، برادرم چند تا عكس از چند تا كيك رنگي رنگي فرستاده بود يه هو گفت : كيك ! كيك!
گفتم : باشه برات درست ميكنم! 
گفت : ابي ، سبز ، زرد؟؟ گفتم : اره از اين رنگي ها ، عصر درست مي كنم! 
پيش خودم گفتم حالا يادش ميره 
عصر پاي اسكايپ به بابام گفت: 
امير( داييش) كيك بخره!
ديدم يادش نرفته ، براش درست كردم . تا اماده شد و اينا ديگه شب شده بود، گفتم صبح بهش ميدم.
امروز صبح بهش گفتم : برات كيك پختم ميخواي ببيني؟
گفت : بع لههه !
كيك رو از يخچال در اوردم و نشونش دادم گفت :
واوووووو مامان
واااااااوو
ممنونممم
دستت درد نكنههه
كيك ابي سبز قرمز
كييييك
عاچقتم !!!
نشست كيكش رو خورد منم رفتم رو ابرا يه چرخ زدم برگشتم بردمش مزرعه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر