۱۳۹۲ آبان ۹, پنجشنبه

۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه

گریه های رعد آسا!

بی شک بعد از کار در معدن سخت ترین کارِ دنیا، لباس پوشوندن به نوزاد و گرفتنِ ناخن هاشونه!
از وقتی مامان رفته و بعد از حمام خودم لباساشو تنش می کنم، بارها شده سرِ لباس پوشوندن بهش چنان گریه های رعدآسایی کرده که دلِ سوسک کباب شده و دلِ مورچه آتیش گرفته!
معمولا ، بهتر بگم در اکثر اوقات دارم باهاش حرف می زنم. یعنی ازم می خواد که باهاش صحبت کنم. اگر ساکت باشم و کنارش بشینم با چشماش و صداهایی که از خودش در میاره سعی می کنه بهم بگه حرف بزن. منم که خب، یکی از مهارت هام _ که نمیدونم خوبه یا بد _ حرف زدنه شروع می کنم . 
حالا بعدِ از حمام هست و گریه های رعد آسا شروع شدن .
پوشک رو می بندم و شروع می کنم : ببین چرا گریه می کنی؟!
گریه رعد آسا!
ببین ، میخوای لخت باشی؟!
گریه رعد آسا!
اگر لخت باشی سرما می خوری! 
گریه رعد آسا! 
صدام و بلند تر می کنم و می گم : بذار برات توضیح بدم 
از شدت گریه کمی کاسته میشه!
اگر لباس نپوشی ، لخت بمونی، سرما می خوری. اگر سرما بخوری، همه اش دماغت مثه صبح ها که از خواب پا میشی پره و نمی تونی خالیش کنی. اگر دماغت اونطوری بشه همه اش نفس کشیدنت دچار مشکل می شه. اگر نفس کشیدنت دچار مشکل بشه خودت ناراحت می شی . اگر تو ناراحت بشی من غصه می خورم ( اینجا دیگه گریه قطع شده و داره خیره به من نگاه می کنه!) 
خب حالا بگو ببینم، دوست داری من غصه بخورم؟! از اینکه تو ناراحتی؟! 
همونطوری که توی حوله پیچیده شده با چشمایِ درشت و براقش منو نگاه می کنه. بهش میگم : خب پس حالا لباس بپوشیم که سرما نخوریم!؟ باشه؟!
حوله رو بر میدارم سرشو از تو لباس رد می کنم و ... 
گریه های رعد آسا شروع می شه! 
باز موفقیت آمیز بود و سرشو از توی لباس در آوردم! تا لباس هاش به طورِ کامل تنش بشه چند بارِ دیگه با هم دیالوگ داریم هر بار هم براش توضیح میدم که اگر سرمابخوره خودش اذیت میشه ! اما مثه اینکه خیلی براش مهم نیست :D